كافي خوب هستند، اما حتي كريگ رابينسون فوق العاده، كه هر حركتش حداقل نيمچه لبخندي به لب مي¬آورد، نمي توانند فيلم را نجات دهند. در واقع چيزي براي نجات دادن وجود ندارد. سناريو در واقع عبارتست از تلاش تأثيرگذاري را با سكانس هاي اكشن خوش ساخت و ملودرامي دست چندم، شرح و تفسير هاي طولاني و گرافيك كامپيوتري بيش از حد نمايان تركيب مي كند. نقاط ضعف زيادي در فيلم وجود دارند كه اجازه نمي دهند تماشاي آن به
اكشن ميپردازند -همچون «ليام نيسون»، بازيگران فيلم «بيمصرفها» و جديداََ، «كوين كاستنر»- ديگر مجالي نميماند تا به «دنزل واشنگتون» توجه كنيم، كسي كه انگار ميخواهد تا پايان عمرش با بازي در آثار اكشن ادامه دهد.او حدود ده فيلم در ژانر اكشن دارد، همچون فيلم «مردي در آتش/Man On Fire» اثر توني اسكات، كه در آن واشنگتون در نقش يك مامور سابق سيا به نام جان كريسي حضور دارد نيمي از مكزيك را به آتش مي كشد.حال او اينبار با همكار قديمي اش، «آنتوني فوكوآ» (كارگردان فيلم «روز آموزش» كه واشنگتن با نقشآفريني در آن فيلم، برندهي اسكار شد) همراه شده تا در نقش رابرت مك كال، مامور ويژه ي سابق، ايفاي نقش كند.اينبار كشوري كه نياز به مراقبت دارد، روسيه است. «برابر ساز» بازسازي يك سريال تلوزيوني دهه ي 80 با همين نام است، سريالي كه بازيگر نقش اول آن «ادوارد وودوارد» بود و مي توان گفت همان جيمزباندِ «پيرس بازنان» با اندكي بهبود در شخصيت پردازي بود، كسي كه خيابان تجاري را روي هم جمع كرد: نيمهي اول سرتكاندادني [بهعلامت توافق] به تريلرهاي گانگستري است، نيمهي دوم يك عاشقانهي ابلهانهي محض است. قهرمانهاي هر دو قسمت پليس هستند، و هر چهار بازيگر اصلي جاذبههاي گيشهاي سينماي آسيااند: مظاهر موسيقي پاپ تاكِشي كانهشيرو و فِي وونگ، ستارهي اكشن/درام هنگكنگي توني لونگ چيو-واي، و بازيگر كهنهكار بريژيت لين چينگ-هسيا (تنها بازيگر حدودا چهلسالهي فيلم، كه براي يك نقش كوتاه بهعنوان يك قاچاقچي مواد مخدر از بازنشستگي بيرون آمده بود، و براي اداي دين به بازيگر ميانسالِ كالتِ ديگري، جينا رولندز در گلوريا، به اين شكل درآمده بود). باز هم مقايسهي فيلم با مذكر، مونث، نقش اولِ زن در هر دو توسط خوانندههايي با هواداران فرهنگ جوانان2 ايفا شد. ولي برخلاف شانتال گويايِ مذكر، مونث، يك خوانندهي پاپ كه نقش يك خوانندهي پاپ را بازي ميكرد، فِي وونگ در چانكينگ اكسپرس نقش يك پيشخدمت را بازي ميكند، اگر چه ميكند. «علي» شبيه فيلم تدوين نشدهاي است كه ممكن بود بعد از اين مرحله از توليد حس بهتري در بيننده ايجاد كند. مثلاً سكانسي را به ياد بياوريد كه در زئير (كنگوي فعلي) رخ ميدهد، بعد از اين كه علي براي شركت در مسابقه با جرج فورمن به آنجا ميرود. او تمرينش را با دويدن صبحگاهي، كه در طول آن پانورامايي از زندگي روزمره را طي ميكند، شروع ميكند. همه چيز خيلي خوب است. اما او ميدود، ميدود و ميدود، و از تمام نقاطي كه ساخته است رد ميشود و بازهم بيشتر ميدود. اين از آن دسته صحنههايي است كه ميتوان در برش اوليه يك فيلم، قبل از اين كه تغييرات شديد در اتاق تدوين انجام شوند، ديد. فيلم ده سال از زندگي علي، از 1964، وقتي كه در اين سال با نام كاسيوس كلي قهرمان سنگين وزن جهان ميشود تا سال 1974، وقتي كه با نام محمد علي با جرج فورمن مبارزه ميكند، را به تصوير ميكشد. اين دهه كليدي زندگي علي است كه در آن برشي سه ساله كه در طول آن به دليل امتناع از شركت در جنگ ويتنام و هاردي در چندسال اخيد نگاه كنيد، تقريباََ در همهي آنها، يكي از نكات مثبت بازي باورپذير و زيباي هاردي است.همچنين، او به خوبي توانسته بر خلاف هم سن و سالانش (همچون «كريس پاين») در انتخاب فيلم نيز موفق ظاهر شود.او امسال علاوهبر لاك، فيلم «پاتوق/The Drop» را نيز دارد كه از قضا آن فيلم هم مستقل است و اميد به موفقيتش زياد. در مجموع، لاك فيلم زيبا و خوشساختيست كه نكتهي منفي چشمگيري ندارد.فيلمنامه و بازي هاردي، بزرگترين نقاط قوت فيلم هستند و شايد بدون اين دو عنصر، فيلم تا اين حد جذاب از آب در نميآمد.فيلم توانايي همراه كردن مخاطب تا پايان را داراست.كار استيون نايت نيز بسيار خوب بود و مرا منتظر سومين فيلمش به عنوان يك كارگردان كرد.هرچند كه او قطعا نميتواند سير صعودياش را در اين حد حفظ كند (سير صعودياش از رستگاري تا لاك، كه مصداق همان از فرش به عرش رسيدن است)، اما اگر در همين حد نيز او بتواند فيلمهايش را نگه دارد، باز هم عاليست. لاك